داستان ها

یک جوراب بیشتر

شخصی به پسرش وصیت کرد: پس از مرگم جوراب کهنه ایی به پایم بپوشانید که میخواهم در قبر پایم باشد.
وقتی پدر فوت کرد، پسر وصیت پدرش را به عالم دینی اظهار کرد ولی عالم دینی ممانعت کرد و گفت: بر اساس قوانین دین ما هیچ میتی را به جز کفن چیز دیگری پوشانیده نمیشود.
ولی پسر بسیار اصرا کرد تا به وصیت پدر عمل کند. سر انجام بین علمای دینی بحث و مناقشه بر سر وصیت مرد متوفی در گرفت. در جلسه ایی بحث ادامه داشت که فردی وارد مجلس شد و نامه ایی به پسر داد، معلوم شد وصیت نامه پدر است. پسر با صدای بلند شروع به خواندن کرد:پسرم همانطور که می بینی با وجود کارخانه و ثروت و دارایی و اموال فراوانی که دارم حتی اجازه ندارم یک جوراب کهنه با خود ببرم.
یک روز مرگ به سراغ تو هم می آید. هوشیار باش! تو هم نهایتا با کفنی دفن خواهی شد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه خیر و نیک به مصرف برسانی که تنها چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است.