مطالب مرتبط با پنج اصل

  • تجربه کار روی پنج اصل ری-کی

     

    تجربه کار روی پنج اصل ری-کی

    زمانی که در گذشته، استاد ری-کی به‌دفعات از ما می‌خواستند که روی 5 اصل ری-کی کارکرده و نتیجه‌اش را در زندگی روزمره خود بازگو نماییم، همواره سعی می‌کردم خود را مجبور به سرکوب احساسات منفی یا عصبانیت و نگرانی خودکرده و چنانچه با سرکوب موفق به کنترل احساسات خود نمی‌شدم، با انجام یک تجزیه‌وتحلیل سطحی و سریع سعی در پیدا کردن ریشه عصبانیت خودکرده و به‌نوعی مسئله را حل‌وفصل می‌کردم و البته نکته جالب این بود که هیچ‌گاه کاملاً موفق به انجام این امر نشده و گاهی اوقات حتی نگران‌تر و عصبانی‌تر از گذشته می‌شدم. شاید دلیلش این بود که هنوز نتوانسته بودم ارتباط این 5 اصل را با یکدیگر پیدا کنم و تمام تلاشم به کنترل تک‌تک این اصل‌ها به‌طور جداگانه معطوف می‌شد.

    هنگامی‌که تصمیم گرفتم به‌طور مجدد روی اصول ری-کی کارکنم، از شهود خود خواستم که مرا هدایت کرده و اولین اصلی را که باید رویش کارکنم به من نشان دهد. صبح با این احساس از خواب برخاستم که باید روی اصل پنجم یعنی «فقط امروز با همه مهربان باش» کارکنم البته بیشتر بااحساس بخشش همراه بود یعنی امروز همه را ببخش و مهربان باش. به یاد آوردم که دوستی دارم که به مدت سه سال است با او قهر هستم و هیچ‌گاه حاضر نشدم او را دوباره ببینم یا حتی به حرف‌های او توجهی کنم. لذا وقتی متوجه شهودم شدم که مرا به بخشش دعوت می‌کرد، تصمیم گرفتم کار را با بخشش او و مهربانی نسبت به او آغاز کنم ولی صرفاً گفتن این جمله که من او را می‌بخشم، کافی نبود چون از دستش خیلی عصبانی بودم. من غصه‌های زیادی را در خودم نگه‌داشته بودم. قلبم پر از کینه و عصبانیت نسبت به او بود که بارها صداقت و دوستیش در قدیم به من اثبات شده بود ولی من بنا به دلایل زیادی، بعضی از حرکات او را که باعث ناراحتیم شده بود زیادی بزرگ کرده و به‌نوعی خودم را توجیه کرده بودم که دیگر نباید او را ببینم. نمی‌توانستم با خودم صادق باشم و بفهمم واقعاً دلیل اصلی قهرم چه بوده چون درواقع علت اصلی آن از ضعف خودم ناشی می‌شد و هیچ‌کس دوست ندارد ضعف خودش را ببیند. نکته جالب اینکه برای رفع این عصبانیت در وهله نخست باید به قلب خودم رجوع می‌کردم. باید باصداقت، تمامی آن چیزهایی را که در قلب و زوایای روحم پنهان کرده بودم بیرون می‌کشیدم تا بفهمم واقعاً چرا این اندازه از دست او عصبانی بودم. پس برای ریشه‌یابی آن مجبور شدم با خودم صادق شوم و بدون خجالت تمامی نکات منفی و دوست‌نداشتنی وجودم را از زیر نقاب بیرون بکشم. تازه در آن موقع بود که فهمیدم تمامی احساس منفی و عصبانیت من از حسادتم نسبت به زندگی او و نسبت به خوشبختی او نشات گرفته بود (خوشبختی‌ای که فکر می‌کردم من هم به همان اندازه سزاوار داشتنش هستم) و البته به علت غرور بیش‌ازحدم حتی نمی‌توانستم این دلیل را برای خودم نیز روشن کرده یا توجیه کنم و بیهوده سعی داشتم با آوردن دلایل توخالی و توجیهات اشتباه کار خودم را درست جلوه داده و رنجاندن و شکستن قلب او و حفظ غرور کاذب خودم را به‌عنوان افتخاری در کارنامه زندگیم حفظ کنم. البته همواره نگران بودم که مبادا عاملی باعث شکستن این غرور من شده یا مجدد آن عصبانیتی را که در زیر لایه‌های خودبزرگ‌بینی و غرور پنهانشان کرده بودم، سر بازکرده و بیرون ریخته. زمانی که با خودم و قلبم صادقانه برخورد کرده و تمامی خوبی‌ها و بدی‌های دوستم را بدون هیچ غرور و تعصب در کفه ترازو گذاشته و تمامی محبت‌هایی را که به من در طی سال‌ها کرده بود به یاد آوردم، تازه فهمیدم که چقدر جایش در زندگی من خالی بوده و چقدر زمانی که در کنارم بوده من قدر نا شناسانه از کنار آن عبور کرده بودم. چه نعمتی بالاتر از داشتن دوستی صدیق و مهربان؟ یعنی حتی شکرگزار هم نبوده‌ام و در ضمن چقدر حسادت من به خوشبختی او، از قدر ندانستن تمامی آنچه خودم در زندگی داشتم و خوشبختی واقعی خودم ناشی می‌شده است؛ یعنی من با او مهربان نبودم چون عصبانی بودم و به خاطر آن همواره نگران بودم. عصبانی بودم چون شکرگزار و قدردان نبودم و تمامی این‌ها ناشی از این بود که اصلاً با خودم و با زندگیم صادق نبودم.

    من او را به دلیل عصبانیتم نبخشیده بودم و دلیل عصبانیتم نیز همان صادق نبودن با خودم بود. بسیار جالب بود: انگار تازه خودم را از دریچه جدیدی می‌دیدم و تمامی آن جنبه‌هایی را که سال‌ها به‌طور غریزی یا ناخودآگاه پنهانشان کرده بودم را پیدا کردم. من متوجه شدم که عامل بیشتر عصبانیت‌ها؛ حسادت و غرور و ترس و خجالت بوده است. پس با آن‌ها مواجه شدم. زمانی که توانستم دلیل آن‌ها را بفهمم و بر آن‌ها غلبه کنم، دیگر جایی برای عصبانیت باقی نماند. ریشه عصبانیت بیشتر در ترس و حسد است. زمانی که عصبانی هستی همواره نگران خواهی بود- نگران از اینکه نکند همان عامل مجدد به سراغ تو بیاید و ترا بازهم عصبانی کند. زمانی که همواره نگران و عصبانی باشی دیگر با خودت مهربان نیستی زیرا دائماً روح و جسم خود را آزار می‌دهی و با این آزار مداوم دیگر جایی برای محبت باقی نمی‌ماند. زمانی که با خود مهربان نیستی یعنی از نعماتی که داری لذت نمی‌بری و آن‌ها را نمی‌بینی و یا قدرشان را نمی‌دانی، پس در این صورت شکر خود را نیز به‌جا نمی‌آوری و زمانی که شکرگزار نباشی یعنی به داشتن خوشبختی‌های هرچند کوچک خود نیز راضی نبوده و در طلب چیزی ورای آنچه در مقابلت است برمی‌آیی پس در این صورت صداقتی نیز در رفتار و کردار خود نخواهی داشت.

    در اینجا بود که متوجه شدم روی هر اصلی که می‌خواستم کارکنم ریشه آن و ربط آن به دیگر اصول و اجرای آن‌ها منتهی می‌شد. این 5 اصل چنان به هم مرتبط و درهم‌تنیده شده بودند که نمی‌توانستم فقط و فقط روی هر اصل به‌طور جداگانه کارکنم؛ و تمامی این اصول به‌نوعی در انتها فقط به یک نکته برمی‌گشتند: شناخت خود واقعی و پاس داشتن ذات والای انسانی خود، بخشش و دوست داشتن خود واقعی به‌دوراز منیت، غرور و ترس.

    پس بیایید در گام نخست خودمان را بشناسیم، با ضعف‌هایمان روبرو شویم و شجاعانه آن‌ها را تجزیه‌وتحلیل کنیم و سپس بجای آن، صفات نیکمان را به یاد بیاوریم و کاستی‌ها را با همان خوبی‌ها پرکنیم. باید خودمان را ببخشیم و گذشته‌ها را به دست گذشته بسپاریم و زمانی که به این مرحله برسیم دیگر دلیلی برای نگرانی وجود نخواهد داشت زیرا نور الهی در قلب و روحمان دمیده و کسی که روح الهی را در قلب خود دارد دیگر نیازی به ترس و نگرانی ندارد.

    گاهی عصبانیت از وضعیت موجود باعث می‌گردد که قدر چیزهایی را که داریم ندانیم. زمانی که در ادامه تمریناتم می‌خواستم بیشتر روی اصل شکرگزاری کارکنم، موقعیتی پیش آمد که تصمیم گرفتیم منزلمان را به فروش برسانیم و لذا چندین مشتری برای دیدن منزلمان آمده و هرکدام هنگام بازدید، از قسمت‌هایی از منزل تعریف می‌کردند که قبلاً اصلاً متوجه زیباییشان نشده بودم یا اگر هم می‌شدم صرفاً ایرادات و خرابی‌هایش به چشمم می‌آمد. تازه هنگامی‌که به منزل از دید آن مشتریان نگاه کردم متوجه شدم که دارای چه شرایط ایده آلی بوده و چه حیاط نقلی زیبا و گل‌هایی زیباتر داشته‌ام که تابه‌حال نسبت به آن‌ها بی‌تفاوت بوده‌ام. تازه انگار چشمانم باز شد و یاد گرفتم قدر منزلمان را بدانم، قدر همسایه‌های خوبمان را بدانم و از همه مهم‌تر قدر خانواده‌ای را که با آن‌ها در این خانه زندگی می‌کردم و تمامی لحظات و خاطره‌های خوشی را که همگی باهم در این خانه داشتیم را بدانم. حالا هرروز به‌جای اینکه به خرابی گوشه‌ای از دیوار حیاط نگاه کنم، چنددقیقه‌ای را به گل‌ها نگاه می‌کنم. حتی به آن برگ سبز کوچکی که با وزش نسیم به‌آرامی حرکت می‌کند می‌نگرم، نفس عمیقی می‌کشم و با تمام وجود خدا را شکر می‌کنم که این‌همه زیبایی را می‌بینم. بوی خوش گل‌ها را استشمام می‌کنم و نسیم بهاری را روی پوستم احساس می‌کنم و تمامی آنچه را که می‌خواهم به خاطرشان شکرگزار باشم را دیده و لمس می‌کنم و بسیار خوشحال و راضی هستم. انگار الآن که از وجود نعمات الهی پیرامون خودم آگاه گشته‌ام و از آن‌ها لذت می‌برم، دیگر جایی در قلبم برای حرص‌وجوش و دروغ و تلاش کاذب باقی نمانده است. این رضایت باطنی خود عاملی است برای انجام کارها باصداقت، زیرا دیگر دلیلی برای دروغ و دورویی باقی نمی‌ماند. وقتی‌که غنی از نعمات باشیم دیگر نیازی برای حرص و به دست آوردن بیشتر نخواهیم داشت که بخواهیم سعی کنیم آن‌ها را با ریاکاری به دست آوریم. وقتی خداوند با مهربانی تمامی نعمات خود را در اختیار من گذاشته است دیگر چه نیازی است که من بخواهم با نامهربانی و تظاهر و ریاکاری در پی به دست آوردن بیشتر باشم؟

    من همواره از معالجه با ری-کی و دادن انرژی به دیگران تا حدی نگران بودم زیرا احساس می‌کردم که هنوز نمی‌توانم یک ری-کی دهنده واقعی باشم و شاید این نگرانی تا حد زیادی درست بود. ری-کی صرفاً گذاشتن دستان به روی نقاط بیماری و دادن انرژی نیست. ری-کی یعنی گام نهادن در مسیر رشد، شناخت ذات وجودی خود، شناخت ضعف‌ها و کاستی‌ها و خوبی‌هایمان، شکرگزاری از تمامی نعمات و یکی شدن با ذات الهی خود و از این طریق گام نهادن در مسیر کمال. تا زمانی که خودمان را نشناسیم، نخواهیم که خودمان را بشناسیم و با آن جنبه‌های تاریک وجودمان آشنا شویم تا زمانی که همواره نگران پیامد کارها، اعمال و افکار خود بوده و نتوانیم از زیبایی‌های پیرامونمان لذت ببریم و کینه‌ها و افکار منفی گذشته را با خود حمل نماییم، نمی‌توانیم کانال صحیحی از انرژی باشیم.

    اکنون خیلی خوشحالم، تازه فهمیدم که چقدر مغرور و حسود بودم، چقدر پرتوقع بودم و حتی مهربانی‌هایم هم گاهی اوقات از سر غرور و خودنمایی و ترس از دست دادن موقعیت یا فردی بوده است؛ و به خاطر همین توقع چقدر از دست دیگران زود عصبانی شده و اشتباه قضاوت کرده‌ام. حالا که با خودم صادقم، بیشتر خودم را دوست دارم و کمتر نگرانم زیرا دیگر مجبور به پنهان کردن زوایای تاریک وجودم نبوده و از شناخت خوبی‌هایم نیز خوشحالم. از داشتن تمامی آنچه در اطرافم بوده خوشحال و سپاسگزارم و خدا را در وجودم، در افکارم، در زبانم،در تمامی اعمالم حس می‌کنم و این آرامش را مدیون گام نهادن در این مسیر و شناخت ری-کی یا بهتر است بگویم در شناخت خودم هستم. تازه معنی بخشش و مهربانی را حس کرده‌ام چون با خودم مهربان بوده‌ام. تازه هدفم را و طرح الهیم را می‌فهمم. دیگر به‌جای حرص خوردن از وضعیت‌های نامساعد و یا هدر دادن انرژی با عصبانیت و هیجانات کاذب، تلاش می‌کنم تا این تجربه را با دیگری سهیم شوم و به او بگویم که انسان بودن و انسانیت، یعنی لمس و حس نور الهی که در وجود تمامی ما انسان‌ها دمیده شده و شکرگزاری و پاس نهادن آن. هرکدام از این 5 اصل دربرگیرنده یکی از عناصر وجودی ما هستند.

    اکنون بسیار آرام هستم. خودم را بخشیده‌ام. دوستم را بخشیده‌ام. هرروز با شادی و احساس قدرشناسی نسبت به والدین و دوستان و موقعیت اجتماعی‌ام و تمامی آنچه دارم از خواب برمی‌خیزم. چون از کارم لذت می‌برم و ازآنچه دارم راضی و شکرگزارم، وظایفم را با آرامش و صداقت بیشتر انجام می‌دهم. از همه مهم‌تر اینکه با خودم صادق هستم. دیگر از شکستن غرورم نگران نیستم. دیگر نباید خودم را برای کسی ثابت کنم. طرح الهیم را دریافته‌ام و از اجرای آن دیگر نمی‌ترسم و نگران نیستم. موجودات برتر همواره راهنما و حامی من خواهند بود.

    می‌توانم این تجربه را با دیگران سهیم گردم و در کنار آموزش هدف اصلی ری-کی، حتی برای شفا نیز ری-کی دهم، زیرا میدانم که موجودات برتر همواره در کنارم بوده و راهنمای من هستند. وقتی منیتی نباشد دیگر نگرانی نیز وجود نخواهد داشت زیرا این من نیستم که انرژی ری-کی را می‌دهم که قرار باشد نگران تأثیر آن باشم. روح خدا در قلب من است و راهنمایان معنوی در کنارم.

     

    نگین احدبیک