آرشیو::داستان ها

قدرت نیروی حال

روزی یک گورو( استاد بزرگ هندی) با مریدانش دسته جمعی با هم، در جایی بیرون شهر، زندگی می كردند. همه ی مرید های او موظف بودند سالها نزد وی زندگی كنند و آموزش ببینند. یك روز یه نفر به آن استاد مراجعه می كند و می گوید: شما چه طوری به این قدرت رسیدین كه می تونین با نگاه دیگران رو شفا بدین؟ وقتی من مرید شما بشم، در طی این همه سال كه باید پیش شما بمونم، چه تمرین هایی انجام میدیم؟ در طول روز چه كار می كنیم؟


استاد پاسخ می دهد: ما صبح ورزش می كنیم. بعد صبحانه می خوریم. بعدكار می كنیم تا ناهار. بعد ناهار می خوریم. كمی استراحت می كنیم ، باز كار می كنیم و
شب می خوابیم!

آن شاگرد عصبانی میشود و میگوید: امكان نداره! ما همه ی این كارها رو انجام می‌دیم اما قدرت شما رو نداریم. استاد می گوید: هرگز شما مثل ما این كارها رو انجام نمیدید. شما
صبحانه می خورید، كار می كنید، تفریح می كنید، در حالی كه به چیز دیگه ای دارین فكر می كنین، اما ما وقتی صبحانه می خوریم فقط به خوردن اون فكر می كنیم! وقتی كار می‌كنیم فقط به اون كار فكر می كنیم. وقتی.....

بنابراین شما هیچ
انرژی ای دریافت نمی كنید! اما ما همه ی انرژی های موجود در طبیعترو دریافت می كنیم و با بخشیدن فقط مقداری از اون به بیمارها، باعث شفای اون ها میشیم!