آرشیو::داستان ها

خر بیدل و گوش

آورده اند که شیری به بیماری گری دچار شد و به او گفتند تنها راه درمان تو خوردن دل و گوش خری است ولاغیر. روباهی همصحبت شیر بود و به او گفت که در نزدیکی بیشه محل زندگی آنها چشمه ایی است که هر روز مرد گازری( رخت شوری) با خر خود به این چشمه میاید تا رختها را بشوید من به حیله ایی خر او را میفریبم و به نزد تو میآورم تا گوش و دل او را بخوری و خوب شوی.
فردای آنروز روباه به نزد خر رفت و به او گفت: چرا چنین لاغر و زار هستی؟
خر جواب داد که این مرد رختشور بسیار از من کار میکشد و علف کافی به من نمیدهد. روباه گفت: خوب به چه دلیل این همه خفت را تحمل میکنی؟ و خر جواب داد که به هر حال من خرم و سرنوشت تمام خران دنیا به بیگاری و مشقت است. روباه گفت: نه اشتباه میکنی اگر به حرف من گوش کنی تو را به بیشه ایی زیبا میبرم تا با خوشی در آن زندگی کنی و از این رنج رهایی یابی پیش از تو هم خری را به آنجا برده ام و آن خر اکنون خوشبخت و خوشحال زندگی میکند. خلاصه خر فریب روباه را خورد و به دنبال او به سمت بیشه به راه افتاد. به بیشه که رسیدند شیر به خر حمله کرد تا او را بدرد اما ضعف بیماری مانع شد و خر فرار کرد. روباه به شیر گفت: چطور نتوانستی خری را از پا در بیاوری؟
شیر برای آنکه به ضعف خود اقرار نکند گفت: هرچه پادشاهان کنند، رعایا آنرا در نمی یابند برو و آن خر را دوباره بفریب تا در نزد من عزیزتر شوی.
روباه به سراغ خر رفت و خر پرسید: مرا کجا بردی؟
روباه گفت: آن که به تو حمله ور شد همان خر خوشبختی بود که به تو گفتم اما چون مدتهاست که خر دیگری را ندیده بود و میخواست با تو دوستی کند و رسم دوستی از خاطر برده بود چنین کرد. خر هم که تاکنون شیر ندیده بود حرف روباه را باور کرد و باز به دنبال او به راه افتاد و اینبار شیر خرخره او را گرفت و کشت و به روباه گفت میروم خون خر را از خود پاک کنم برمیگردم تا دل و گوش او را بخورم. در این فاصله روباه دل و گوش خر را خورد و وقتی شیر بازگشت از او پرسید: پس گوش و دل این خر کو؟ روباه جواب داد: اگر این خر گوش و دل داشت، حیله من را میشنید و در مورد آن تفکر میکرد که یکی مرکز شنیدن است و دیگری تفکر و چنین به فریب من گرفتار نمی آمد.
برگرفته از کلیله و دمنه باب بوزینه و باخه